یادداشتهای آقای خاص

روزمرگی های هر انسان دارای تفکر

یادداشتهای آقای خاص

روزمرگی های هر انسان دارای تفکر

عنوان ندارد

تو چار دیواریم نشسته بودم 

شیشه مربایی که توش قلب معشوقه ام نگهداری میکردم مثل همیشه رو طاقچه بود

تمییییز – همیشه شیشه برق میزد

سلول بدی نبود، فقط پنجره نداشت 

زندگی جاری بود... تو یه سلول 9 متری

به جرم قتل زندانی شده بودم

ولی قتلی مرتکب نشده بودم

فقط قلب زنی رو که دوست داشتم تصاحب کرده بودم

ساعت معنی نداشت داخل سلول 

فقط بعضی وقتا سقف میومد پائین .. انققققققد که به سینم فشار میاورد

ادامه داشت ...

تا با صدای تق تق مادرم ... بالا میرفت 

دارو و غذا میاورد

میگفت خانوم فلانی اومده سراغ قلبش میگیره

و من باز با دستمال شیشه رو تمیز میکنم             96/10/07

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.